شیطون بلای بابا

بازی های کودکانه

همبازی همیشگی سلمان فاطمه است.ازآنجایی که محمد مهدی از اونها کوچکتره ,اون را تو بازیهاشون راه نمیدند.اکثر اوقات بدو بدو میاند تو اتاق ودر را محکم میبندند .ناگهان صدای گریه محمد بلند میشه واشک ریزان به خونشون میره.چند روز پیش  سلمان وفاطمه خاله بازی میکردند .معمولا فاطمه مامانه وسلمان بابا.تشک پهن کرده بودند وشاسخین رو خوابونده بودند.فاطمه کنارش دراز کشید وگفت :میخوام بجه رو از شیر بگیرم.سلمان گفت :آخه داره گریه میکنه .پاشو بهش شیر بده. فاطمه هم بلند شد و خرسش رو شیر داد .گاهی اوقات هم بالشت یا هر چیزی که گیر میاورند را ,برمیدارند و سه نفری تشییع میکنند.باصدای بلند میگند:یا لاه للاه"همون لاالله الا الله.توی حرم از این صحنه ها زیاد دیدند....
8 اسفند 1390

شعارهای سیاسی

سلمان دوتا همبازی داره به نامهای فاطمه (٥ساله)ومحمد(٢ساله)که خواهروبرادرند وطبقه پایین ما زندگی میکنند وهرروز یا اون تا بالا هستند یا سلمان پایینه وبا کمک همدیگه خونه را شخم میزنند.خلاصه امروز که فاطمه و سلمان با هم بازی میکردند گویا یاد راهپیمایی ٢٢بهمن افتاده بودند .سلمان با صدای بلند میگفت مرگ بر ضد قلاوق فرید.مرگ بر ایستیریل.فاطمه هم اول سعی کرد درستش رو به سلمان یاد بده ولی بعد فکر کرد شعار جدیدییه واون هم همصدا با سلمان شعار میداد                          ...
7 اسفند 1390

خواب

ناهار خونه خاله فاطمه بودیم.بعدناهار عموحسین درازکشید وگفت نیم ساعت دیگه بیدارش کنیم.سلمان که دلش میخاست با عموبازی کنه گفت :عمو خوابت نبره من نمیتونم بغلت کنما"آخه هروقت جایی میریم وسلمان خوابش میگیره من بهش همینو میگم.
7 اسفند 1390

سیگار

توی کارتهای آموزشی سلمان یه راننده بود که سیگار میکشید "خوب من هم به سلمان گفته بودم که سیگارکشیدن کار بدیه.یه روز توی آشپزخونه مشغول تمیزکاری بودم وچون آشپزخونه شلوغ بود به سلمان اجازه ندادم که بیاد داخل.دیدم که سلمان زد زیر گریه وگفت حالا که اجازه نمیدی منم میرم سیگار میکشم
7 اسفند 1390
1